☺tina☻خوش اومــــــــدین

☺tina☻خوش اومــــــــدین

منوي اصلي

آرشيو مطالب

لينکستان

ساعت

امکانات

ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 23
بازدید ماه : 85
بازدید کل : 20766
تعداد مطالب : 40
تعداد نظرات : 56
تعداد آنلاین : 1



جک و داستانهای طنز انگلیسی با ترجمه...

 

Mother & Girl

One summer day, when tourists were lining up to enter a stately house, an old gentleman whispered to the person behind him, “Take a look at the little fellow in front of me with the poodle cut and the blue jeans. Is it a boy or a girl!?” “It’s a girl,” came the angry answer. “I ought to know. She’s my daughter.” “Forgive me, sir!” apologized the old fellow. “I never dreamed you were her father.” “I’m not,” said the parent with blue jeans. “I’m her mother!”

مادر و دختر

یک روز تابستانی، وقتی جهانگردان برای وارد شدن به یک خانه با شکوه صف کشیده بودند، یک آقای مسن به آرامی به نفر پشت سر خود گفت: «یک نگاه به کودکی که جلوی من ایستاده و موهایش را مثل سگ های پشمالو آرایش کرده و شلوار جین آبی پوشیده بینداز. معلوم نیست که دختر است یا پسر؟!» شخص مقابل خشمگینانه جواب داد: «آن بچه دختر است. معلوم است که من باید این را بدانم که او دختر است! چون او دختر خود من است.» شخص مسن برای معذرت خواهی گفت: «لطفا مرا ببخشید آقای محترم! من حتی تصورش را هم نمی کردم که شما پدر آن بچه باشید.» شخص عصبانی که شلوار جین آبی هم پوشیده بود گفت: «نه نیستم! من مادر او هستم!»

 

Electronic Brain

The designer was boasting that his electronic brain could do anything. He told a sincere friend to ask it any question he wanted. The friend asked the brain, “Where is my father now?” The brain answered, “Your father is fishing.” The friend laughed and said “My father, Robert, is at his office, I’ve just spoken to him on the phone!” The brain machine said, “Robert is at his office; your father is fishing!”

مغز الکترونیکی

طراح یک مغز الکترونیکی داشت در مورد این که اختراعش می تواند هر کاری بکند اغراق می کرد. او به یک رفیق صمیمی گفت که از دستگاه هر سؤالی که تمایل دارد بپرسد. دوستش از دستگاه پرسید: «پدر من اکنون کجاست؟» مغز الکترونیکی پاسخ داد: «پدر تو در حال ماهیگیری است.» دوستش با خنده گفت: «پدر من، رابرت، الان در اداره اش است. من همین الان با او تلفنی صحبت کردم!» دستگاه پاسخ داد: «رابرت در اداره اش است؛ پدر تو در حال ماهیگیری است!»

 

جک انگلیسی

Jack was attending the funeral service of the richest man in the city.
Beacause he was weeping bitterly, a man asked sadly, " was the deceases one of the dear relatives? "No" said jack.
" Then why are you crying?" asked the stranger. " Because I'm not one of the relatives," answered jack.

جک به مراسم تشییع جنازه ثروتمندترین مرد شهر رفته بود. چونکه او زارزار می گریست ، مردی با تاثر از او پرسید. " آیا متوفی از بستگان عزیز شما بود؟"
جک گفت ، " نه "
آن غریبه پرسید : " پس چرا دارید گریه می کنید؟ "
جک پاسخ داد ، " چون که یکی از بستگانش نیستم.





نظرات شما عزیزان:

beh
ساعت13:09---3 ارديبهشت 1391
اشکولـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــی نداره . به دوستتم ســــــــــــــــــــــــــلام برسون.

زکریا
ساعت21:09---2 ارديبهشت 1391
همیششششششه پای آیدا در میان است!!

زکریا
ساعت22:02---30 فروردين 1391
خوب بود
خصوصا مرد ثروتمند..
مثل من کم کاری ها..


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نويسنده: تينا تاريخ: پنج شنبه 24 فروردين 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

درباره وبلاگ

سلام دوست عزیزم از این که وبلاگ منو انتخاب کردی تشکر میکنم و امیدوارم لحظات خوبی رو اینجا داشته باشید

نويسندگان

لينکهاي روزانه

جستجوي مطالب

طراح قالب

© All Rights Reserved to tinajoon.LoxBlog.Com | Template By: NazTarin.Com